جوزف تامسون
جوزف جان تامسون در هجده دسامبر سال 1856 در شهر منچستر انگلستان به دنیا آمد وسر انجام در سال 1940در انگلستان چشم به جهان فروبست
پدرش به جمع آوری کتاب ها علاقه داشت ولی تامسون علاقه ی خود را متوجه معلمی کرد ، به طوری که هشت نفر از شاگردانش برنده جایزه علمی نوبل شدند او که در نزدیکی منچستر به دنیا آمده بود ، در سن 14 سا لگی به کا لج اونس که امروز دانشگاه ویکتوریا نامیده می شود ، راه یافت . جوزف در کا لج از کمک هزینه تحصیلی استفاده می کرد و شاید اگر این کمک هرینه نبود ، جوزف بعد از فوت پدرش نمی توانست ادامه تحصیل بدهد.
تامسون در نوزده سالگی فارغ التحصیل رشته مهندسی شد و در امتحان دانشگاه کمبریج شرکت کرد و رتبه دوم را حائز شد و در این دانشگاه نیز با استفاده از کمک هزینه تحصیلی به تحصیل پرداخت و در رشته فیزیک فارغ التحصیل گردید . او پس از فراغت از تحصیل رسمی به استخدام کا لج تری نیتی همین دانشگاه کمبریج در آمد و در آزمایشگاه کاوندیش به تحقیق پرداخت . در سال 1884 لرد رایلی که رئیس آزمایشگاه بود استعفاکرد و تامسون که فقط 28 سال از سنش می گذشت به ریاست آزمایشگاه انتخاب شد . گرچه کمی سن او مخالفت بسیاری از استادان را برانگیخت و لیکن نبوغ تامسون و حسن مدیریت او سبب شد که مدت 34 سال این آزمایشگاه را با سطح بالای تحقیق علمی جهان اداره کند . او نه تنها مدیر ان آزمایشگاه تحقیقاتی بود ، بلکه خود نیز در شمار محققین ممتاز این مرکز بود
از آثار علمی او
در سال 1897 تامسون به نام « پدر الکترون » شهرت یافت . او که بر روی اشعه ی کاتدیک مطالعه می کرد با مشاهده انحراف این اشعه در میدان های مغناطیسی و الکتریکی عتقد شد که این اشعه ، جریانی از ذره های باردار الکتریکی منفی هستند . تامسون جرم نسبی هر ذره را به دست آورد مشخص کرد که جرم هر الکترون تقریبا یک دو هزارم جرم ئیدروژن است
به تشویق تامسون ، ویلسون یکی از شاگردان ، « اتاق ابری » ساخت و با آن برای تعیین و تشخیص ذرات اتمی استفاده کرد . از جمله ویلسون توانست جرم و مقدار بار الکترون را اندازه گیری کند
تامسون پس از 37 سال مدیریت آزمایشگاه کاوندیش ، استعفا کرد و شاگردش ارنست رادرفورد به ریاست آزمایشگاه انتخاب شد
تامسون در آخر عمر روحیه ای پر نشاط داشت . موفقیت خود و پسر و شاگردش ارنست رادرفورد سهم عمده ای در نشاط او داشتند
اوبا سر بزرگ متولد شد.
وقتی انیشتن به دنیا آمد او خیلی چاق بود و سرش خیلی بزرگ تا آنجایی که مادر وی تصور می کرد، فرزندش ناقص است،اما او بعد از چند ماه سر و بدن او به اندازه های طبیعی بازگشت
حافظه اش به خوبی آنچه تصور می شود، نبود.
مطمئنا انیشتن می توانسته کتابهای مملو از فرمول و قوانین را حفظ کند،اما برای به یاد آوری چیز های معمولی واقعا حافظه ضعیفی داشته است. او یکی از بدترین اشخاص در به یاد آوردن سالروز تولد عزیزان بود و عذر و بهانه اش برای این فراموشکاری، مختص دانستن آن [تولد ]برای بچه های کوچک بود
او ازداستانهای علمی-تخیلی متنفر بود.
انیشتن از داستانهای تخیلی بیزار بود. زیرا که احساس می کرد ،آنها باعث تغییر درک عامه مردم ازعلم می شوند و در عوض به آنها توهم باطلی از چیز هایی که حقیقتا نمی توانند اتفاق بیفتند میدهد.
به بیان او “من هرگزدر مورد آینده فکر نمی کنم،زیراکه آن به زودی می آید. به این دلیل او احساس می کرد کسانی که بطور مثال بشقاب پرنده ها را می بینّند باید تجربه هایشان را برای خود نگه دارند
او در آزمون ورودی دانشگاه اش رد شد.
درسال 1895در سن 17 سالگی،انیشتن که قطعا یکی از بزرگترین نوابغی است،که تا کنون متولد شده،در آزمون ورودی دانشگاه فدرال پلی تکنیک سوییس رد شد.
در واقع او بخش علوم وریاضیات را پشت سر گذاشت ولی در بخش های باقیمانده، مثل تاریخ و جغرافی رد شد.وقتی که بعدها از او در این رابطه سوال شد؛او گفت:آنها بی نهایت کسل کننده بودند، و او تمایلی برای پاسخ دادن به این سوالات را در خود آحساس نمی کرد
او علاقه ای به پوشیدن جوراب نداشت!
انیشتن در سنین جوانی یافته بود که شصت پا باعث ایجاد سوراخ در جوراب می شود.سپس تصمیم گرفت که دیگر جوراب به پا نکند و این عادت تا زمان مرگش ادامه داشت.
علاوه بر این او هرگز برای خوشایند و عدم خوشایند دیگران لباس نمی پوشید، او عقیده داشت یا مردم اورا می شناسند و یا نمی شناسند.پس این مورد قبول واقع شدن[آن هم از روی پوشش] چه اهمیتی میتواند داشته باشد؟
او فقط یکبار رانندگی کرد
انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه، از راننده مورد اطمینان اش کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین اورا هدایت می کرد، بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان،شنوندگان حضور داشت. انیشتن، سخنرانی مخصوص به خود را انجام می داد و بیشتر اوقات راننده اش، بطور دقیقی آنها را حفظ می کرد. یک روز انیشتن در حالی که در راه دانشگاه بود، باصدای بلند در ماشین پرسید:چه کسی احساس خستگی می کند؟ راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتن سخنرانی کند،سپس انیشتن بعنوان راننده او را به خانه بازگرداند. عدم شباهت آنها مسئله خاصی نبود.انیشتن تنها در یک دانشگاه استاد بود، و در دانشگاهی که وقتی برای سخنرانی داشت، کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانست او را از راننده اصلی تمییز دهد. او قبول کرد، اماکمی تردید در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از راننده اش پرسیده شود، او چه پاسخی خواهد داد، در درونش داشت.
به هر حال سخنرانی به نحوی عالی انجام شد، ولی تصور انیشتن درست از آب در آمد.دانشجویان در پایان سخنرانی انیشتین جعلی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند.
در این حین راننده باهوش گفت “سوالات بقدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ گوید”سپس انیشتن از میان حضار برخواست وبه راحتی به سوالات پاسخ داد،به حدی که باعث شگفتی حضار شد
الهام گر او یک قطب نما بود
انیشتن در سنین نوجوانی یک قطب نمابه عنوان هدیه تولد از پدرش دریافت کرده بود.
وقتی که او طرز کار قطب نما را مشاهده می نمود، سعی می کرد طرز کار آن را درک کند. او بعد از انجام این کار بسیار شگفت زده شد.بنابر این تصمیم گرفت علت نیروهای مختلف در طبیعت را درک کند
راز نهفته در نبوغ او
بعد از مرگ انیشتن در 1955 مغز او توسط توماس تولتز هاروی برای تحقیقات برداشته شد. اما اینکار بصورت غیر قانونی انجام شد.بعدها پسر انیشتن به او اجازه تحقیقات در مورد هوش فوق العاده پدرش را داد.
هاروی تکه هایی از مغز انیشتن را برای دانشمندان مختلف در سراسر جهان فرستاد. از این مطالعات دریافت می شود که مغز انیشتن در مقایسه با میانگین متوسط انسانها،مقدار بسیار زیادی سلولهای گلیال که مسئول ساخت اطلاعات هستند داشته است.همچنین مغز انیشتن مقدار کمی چین خوردگی حقیقی موسوم به شیار سیلویوس داشته، که این مسئله امکان ارتباط آسان تر سلولهای عصبی را بایکدیگر فراهم می سازد
علاوه بر اینها مغز او دارای تراکم و چگالی زیادی بوده است و همینطور قطعه آهیانه پایینی دارای توانایی همکاری بیشتر با بخش تجزیه و تحلیل ریاضیات است
نظریه وگنردرباره جابجایی قاره ها ودلایل آن
درباره وگنر
آلفرد لوتار وگنر در اول نوامبر 1880 در برلین متولد شد. وی دکترای خود را در سال 1904 در رشته ستاره شناسی از دانشگاه برلین دریافت کرد. وی از اولین پیشگامان ثبت اطلاعات آب و هوایی در آسمان و با استفاده از بالن بود و جبهه های هوایی را بوسیله بالن دنبال می کرد. سخنرانی های وی به کتاب های درسی استاندارد در هواشناسی تبدیل شدند و مدت ها تحت عنوان "ترمودینامیک اتمسفر" به تدریس آنها پرداخته شد
وی استاد دانشگاه ماربورگ بود و در سال 1911 زمانی که وی در کتابخانه دانشگاه مشغول مطالعه بود پی به شباهت فسیل های شناخته شده در لایه های زمین شناسی قسمت هایی شد که در حال حاضر توسط اقیانوس از یکدیگر جدا شده اند. وی به شباهت مرز قاره ها به یکدیگر توجه کرد و بیان داشت به نظر می رسد که قاره ای بزرگ توسط یک اره مویی در طول مرز کنونی بریده شده است. اما برای اثبات این ادعا وگنر باید به جمع آوری شواهدی می پرداخت تا فرضیه خود را ثابت کند. وی اعتقاد داشت که بر اساس شواهد فسیلی یک ابرقاره در 200 میلیون سال قبل وجود داشته که به قطعات مختلف و قاره های کوچکتر تقسیم شده است. وگنر از عوارض زمینی، فسیل ها و آب و هوا به عنوان شواهد پشتیبان فرضیه خود در مورد اشتقاق قاره ها استفاده کرد. مثال هایی از عوارض زمینی مانند رشته کوه های آفریقا و امریکای جنوبی که پس از کنار هم قرار دادن دو قاره در یک خط قرار می گرفتند، همچنین لایه های ذغال دار در اروپا که با لایه های ذغال دار امریکای شمالی تطابق داشتند ارائه شد. وگنر متوجه شده که فسیل های خزندگان مانند مزوساروس و لیستروساروس (اینا اجدادمونن بعدا با هم آشنا میشین) در محل هایی یافت می شوند که امروزه توسط اقیانوس از یکدیگر جدا افتاده اند و خزندگان نمی توانسته اند این مسیر طولانی را شنا کرده باشند.
عقیده ای پیشرفته در زمان خود
وگنر، در کتابی که در سال 1915 منتشر کرد، اصول عقاید خود را شرح داده است. او معتقد به وجود قاره ای عظیم به نام پانگه آ (به معنای همه ی خشکی ها ) است که در حدود 200 میلیون سال پیش، شروع به قطعه قطعه شدن کرد و سرانجام قاره های امروزی را به وجود آورد.گندوانا.
این قاره (پانگه آ) چند میلیون سال بعد مبدل به دو قاره بزرگ لورازیا (laurasia) ولورازیا (Gondwana) شد که اولی شامل آمریکای شمالی، گرینلند و بیشتر قسمتهای آسیا و اروپای امروزی است و دومی آمریکای جنوبی، آفریقا ، قطب جنوب، هندوستان ، استرالیای کنونی را شامل می شده است.
فاصله دو قاره لورازیا و گندوانا را دریایی به نام تتیس (Tethys) پر می کرده است که امروزه دریاهای مدیترانه، مازندران و سیاه را بازمانده های آن می دانند. وسعت این دریای اولیه را هم از روی طبقات چین خورده ای که از جبل الطارق تا اقیانوس آرام امتداد دارند می توان تشخیص داد، زیرا این رسوبات در کوه های پیرنه، آلپ، قفقاز، البرز، اطلس و هیمالیا یافت می شوند.
چیزی از تقسیم شدن پانگه آ نگذشته بود که آمریکا جنوبی و آفریقا نیز به صورت یک قطعه از گندوانا جدا شدند . بعدها با پدید آمدن اقیانوس اطلس جنوبی، این دو قاره نیز ازهمدیگر مجزا گشتند.
در حدود 65 میلیون سال قبل اقیانوس اطلس توسعه بیشتری به سمت شمال یافت، استرالیا از قطب جنوب جدا شد و هندوستان نیز شروع به حرکت به سمت شمال و پیوستن به آسیا کرد.
به طور کلی دلایلی که در کتاب وگنر برای درست بودن نظریه ی جابه جایی قاره ها ارائه شده اند عبارتند از :
انطباق حاشیه ی قاره ها:
وگنر، شباهت زیادی را میان دو حاشیه ی شرقی آمریکای جنوبی و غربی آفریقا یافته بود، و همین شباهت ظاهری می توانست دلیل بر این موضوع باشد که در گذشته، این دو قاره به هم متصل بوده و بعدها از هم جدا شده اند
سنگواره ها :
بعضی از سنگواره هایی که امروزه در روی دو قاره مجاور هم پیدا می شوند، حاکی از آنند که در گذشته آن قاره ها یک پارچه بوده اند
اقسام سنگ ها و شباهت های ساختاری :
اگر قاره ها در گذشته به هم متصل بوده اند، قاعدتاً باید سنگ هایی مربوط به زمانهای گذشته که امروز در آنها دریافت می شود، از لحاظ سن و جنس مشابه باشند. وجود چنین شباهتی میان سنگ های شمال غرب آفریقا و شرق برزیل به اثبات رسیده است. در این مناطق ، سنگهای متعلق به 550 میلیون سال پیش ، در کنار سنگ های قدیمی و دو میلیارد ساله هستند، تشابه سنگها طوری است که فقط با فرض متصل بودن قاره ها به هم در گذشته های بسیار دور قابل توجیه است
آب و هوا :
وقتی ثابت شد که در قسمتهایی از قاره های واقع در نیم کره ی جنوبی که امروزه در حدود منطقه استوا قرار دارند، آثار یخچالی مشاهده شده است وگنر نتیجه گرفت که در گذشته، همه ی آن مناطق در محل قطب و در کنار همدیگر واقع بوده اند
سپس وگنر نتیجه گرفت که آنها در یک سرزمین واحد در کنار هم زندگی می کرده اند. از سال 1912 وی آشکارا به دفاع از فرضیه "اشتقاق قاره ای" پرداخت و بیان داشت که قاره های امروزی در ابتدا به یکدیگر متصل بوده و یک سرزمین واحد را تشکیل می داده اند. در سال 1915 وگنر در کتاب "منشا قاره ها و اقیانوس ها" (The Origin of Continents and Oceans (Die Entstehung der Kontinente und Ozeane)) انگاره خود را منتشر کرد و نام "پانگه آ"( به معنی همه سرزمین ها) را برای ابرقاره اولیه انتخاب نمود. وی در این کتاب شواهد فراوان و متنوعی را از علوم مختلف برای انگاره خود بیان کرد. انگاره وی در دهه 1920 گسترش یافت و شواهد مبسوطی به آن افزوده گردید
در سال 1924 ویرایش امریکایی فرضیه وگنر منتشر شد و انجمن زمین شناسان نفت امریکا (AAPG) کنفرانسی را در مخالفت با فرضیه اشتقاق قاره ای ترتیب دادند. در دهه 1930 فرضیه وگنر به کلی مردود و برای 30 سال محجور گردید. در دهه 50 و 60 میلادی با توسعه علوم زمین و پیشرفت مطالعات و دستگاه ها، شواهد برجسته ای از گسترش بستر اقیانوس ها به همراه آنومالی های مغناطیسی متقارن در اطراف پشته های میان اقیانوسی کشف شد. این شواهد به سرعت فرضیه اشتقاق قاره ای را زنده و مستقیما باعث ایجاد انگاره "زمین ساخت صفحه ای" گردید و آلفرد وگنر به سرعت به عنوان پدر یکی از مهم ترین انقلاب های علمی قرن بیستم شناخته شد. وگنر عضو گروهی بود که برای مطالعه چرخش هوای قطبی به گرینلند اعزام شدند. وگنر در آخرین سفرش در نوامبر 1930، به همراه همکارش راسموس ویلامسن ناپدید شد و جسد وی در 12 می 1391 پیدا شد. دلیل مرگ وی سکته قلبی در اثر فشار بالا عنوان گردید. وی می گفت: "علم یک فرایند جمعی است و ممکن است در یک زمان طولانی تر از عمر انسان اتفاق بیافتد. اگر من بمیرم، یکی جای من را خواهد گرفت و اگر تو بمیری یکی جای تو را. چیزی که مهم است به نتیجه رسیدن علم است."به یاد این دانشمند بزرگ موسسه ای برای مطالعات قطبی و دریایی در سال 1980 در آلمان به نام وی ایجاد شد. دره های برخوردی شهاب سنگ هایی در ماه و مریخ به نام وگنر ثبت شدند. و سیارکی با نام وی با عنوان 29227 Wegener نامگذاری گردید
اما ببینیم آخرش این نظریه وگنر چه تحول عظیمی در زمین شناسی و علوم وابسته به وجود آورد...
در طول دو دهه ی 1950 و 1960 ، اطلاعات زیادی درباره جزئیات ساختمانی بستر اقیانوسها به دست آمد. از جمله معلوم شد که– رشته کوه های بسیار طویل در اقیانوسها وجود دارد.1
2 – جریان گدازه ها و فعالیتهای آتش فشانی در محل رشته کوه میان اقیانوس مشاهده شد
3 – مطالعات زلزله شناسی نشان داد که در اعماق پوسته ی اقیانوسی، فعالیتهایی در کار استنمونه برداری از سنگ های بستر اقیانوس، در هیچ نقطه سنگهایی قدیمی تر از 200 میلیون سال را نشان نداد.
گسترش بستر اقیانوس ها :
در اوایل دهه ی 1960، هری هس ، زمین شناس آمریکایی،این واقعیتها را کنار هم گذاشت و از مجموعه ی آن فرضیه ی گسترش بستر اقیانوسها را ارائه داد.
فرضیه ی هس این بود که ، بستر اقیانوسها درمحل جریانهای کنوکسیونی ویژه ای که در گوشته رخ می دهند پدید می آید.
با خروج مواد از گوشته، بستر اقیانوس به دو طرف رانده می شود، پس مواد مذاب جایی برای بیرون آمدن و پخش شدن پیدا می کنند. در این صورت، پوسته ی جدیدی در محل شکاف تشکیل می شود، هس ، همچنین اعلام داشت که به جبران این افزوده شدن بر پوسته اقیانوسی، در محل گودالهای عمیق که در حاشیه ی بعضی از اقیانوسها قرار دارند، پوسته ی اقیانوسی قدیمی تر دوباره به درون گوشته کشانده و کم هضم می شود. پس ، پوسته ی اقیانوسی گذشته از جوان بودن، دائماً در حال تجدید شدن است
وارونه شدن میدان مغناطیسی زمین:
در همان زمان که هس فرضیه ی خود را ارائه داد، عده ای ژئو فیزیک دان دریافته بودند که جهت میدان مغناطیسی زمین در گذشته، چندین بار وارونه شده، یعنی قطب شمال مبدل به قطب جنوب و بالعکس شده است. شواهد این تغییر جهت میدان مغناطیسی، از مطالعه روی گدازه ها و رسوبات بستر دریا در نقاط مختلف جهان حاصل آمد.
تعبیری تازه از یک نظریه ی قدیمی
در سال 1968، از نظریه های جابه جایی قاره ها و گسترش بستر اقیانوس ها، نظریه ی کامل تری به نام زمین ساخت ورقی (تکتونیک ورقه ای) ارائه شد. این تئوری چنان جامع است که بیشتر فرایندهای زمین شناسی را به کمک آن می توان تعبیر کرد.
بر اساس نظریه ی زمین ساخت ورقه ای ، سنگ کره ( لیتوسفر) خارجی و جامد شامل 7 ورقه ی بزرگ و تعدادی ورقه کوچک تر است ضخامت ورقه ها در محل اقیانوسها اندک است و بین 5 تا 100 کیلومتر تغییر می کند.
در مقابل ، ورقه ها در زیر قاره ها بین 100 تا 150 کیلومتر و گاهی بیشتر، ضخامت دارند.
حرکت ورقه ها نسبت به هم ، به سه شکل مختلف زیر می تواند صورت بگیرد:
ورقه های دور شونده واگرا
درچنین محل هایی، ورقه ها از خط مرکزی رشته کوهی که در بستر دریا پدید می آید، فاصله می گیرند اما فاصله ی ایجاد شده را مواد مذابی که از درون زمین و سس کره ی داغ بالا می آیند، پر می کنند. با این ترتیب، پس از سرد شدن آن مواد، پوسته ی اقیانوسی جدیدی (لیتوسفر) در بین دو ورقه ی دور شونده پدید می آید.
سرعت متوسط باز شدن بستر دریاها، حدود 5 سانتی متر در سال است. همین سرعت اندک باعث شده است که بستر اقیانوسها در طول 200 میلیون سال اخیر ایجاد شود. در امتداد حاشیه های دور شونده، برآمدگی هایی ایجاد شده است که طول مجموعه ی آن ها در اقیانوس های جهان، به حدود 60 هزار کیلومتر می رسد
در محل ورقه های دور شونده، مرتباً سنگ کره جدید تشکیل می شود. اگر پدیده جبرانی وجود نداشته باشد، باید بر وسعت زمین همچنان افزوده شود. حال آن که سطح زمین مقداری ثابت است، یعنی در مناطقی باید قسمتی از سنگ کره از بین برود. محل برخورد ورقه های نزدیک شونده، از این جمله است
ورقه های نزدیک شونده همگرا
بسته به این که صفحات نزدیک شونده از چه نوعی باشند، پدیده ی حاصل به یکی از صورت های زیر خواهد بود:
الف) در محل برخورد ورقه ی اقیانوسی با ورقه ی قاره ای ، ورقه ی اقیانوسی خم می شود و به زیر می رود و به تدریج در گوشته هضم می شود که این فرآیند را اصطلاحاً فرو رانش می گویند. در این حال ، مقداری از رسوبات را نیز همراه خود به پایین می کشاند. وقتی این مواد به عمق در حدود یکصد کیلومتر می رسند، حالت ذوب بخشی می یابند، که حاصل آن، ایجاد ماگمایی با ترکیب بازالتی و آندزیتی است. چنین ماگماهایی از سنگ های اطراف محل خود سبک ترند. بنابراین، وقتی مقدارشان به اندازه ای کافی زیاد شد، حرکتی آرام را به سمت بالا در پیش می گیرند و در میان لایه ها، منجمد و متبلور می شوند. مقداری از این ماگما هم ممکن است به سطح زمین برسد و آتش فشانیهای از نوع انفجاری را باعث شود
ب) وقتی دو ورقه ی اقیانوسی به هم برخورد کنند، یکی به زیر دیگر فرو می نشیند و پدیده ی آتش فشانی مشابه حالت قبل رخ می دهد. اما این بار، محل آتش فشانها در بستر دریا است نه در روی خشکی . اگر این آتش فشانی ها ادامه یابد، ممکن است بعد از مدتی جزایر آتش فشانی در دریا پدید آیند که به قوس جزایر معروفند.
ج) هنگامی که دو ورقه ی قاره ای به هم برخورد کنند، هیچ یک ، به داخل گوشته فرو نمی رود زیرا چگالی هر دوکم است. نتیجه چنین برخوردی ، ایجاد کوه است. رشته کوه های بزرگ اورال، آلپ و آپالاش نیز نتیجه چنین برخوردهایی هستند. کوه های زاگرس نیز باید حاصل برخوردهایی هستند. کوه های زاگرس نیز باید حاصل برخورد ورقه ی عربستان به قاره آسیا باشد. فشار حاصل از برخورد دو ورقه، آن رسوبات را چین داده و به صورت کوه درآورده است
در این نوع حرکت، پوسته جدید ایجاد یا تخریب نمی شود، زیرا دو ورقه ی مجاور، در کنار هم می لغزند، بنابراین ، عملاً در این محل ها گسل های متعددی وجود دارد و زلزله های مکرری رخ می دهد.
در سال 1965 ، توزوویلون ، زمین شناس کانادایی با مطالعه در این نوع گسل های امتداد لغز و بزرگ، کمربندهای فعال زمین را به هم ارتباط داد و برای نخستین بار، ایده ی وجود ورقه های تشکیل دهنده ی لیتوسفر زمین ومرز آنها را عنوان کرد. زمین ساخت ورقه ای و پراکندگی زلزله ها : در سال 1968 ، یعنی در همان زمان که نظریه ی زمین ساخت ورقی ارائه شد، سه زلزله شناس، مقاله ای منتشر کردند که نشان می داد چگونه نظریه ی مذکور با توزیع نقاط زلزله خیز جهان هماهنگی دارد.
حفاری در بستر اقیانوس :در فاصله ی سال های 1968 تا 1983 ، حفریاتی در 1092 نقطه ، در میان رسوبات بستر اقیانوس ها صورت گرفته است.
اندازه گیری های انجام شده در اقیانوس ها، نشان می دهد که سرعت رسوب گذاری، چیزی در حدود یک سانتی متر در یک هزار سال است . اگر قرار بود که بستر اقیانوس ها بسیار قدیمی باشد، بایستی رسوباتی به ضخامت چندین کیلومتر در آن ها یافت می شد، حال آن که حداکثر ضخامت رسوبات بیشتر از چند صد متر نشان داده نشد.
نقاط داغ:
محققان عقیده دارند که نوعی مخزن در حال بالا آمدن از مواد گوشته، در زیر جزایر هاوایی قرار دارد، ذوب این مواد در هنگام رسیدن به اعماق کم و کاسته شدن از مقدار فشار، باعث پدید آمدن نوعی نقطه ی داغ می شود. نقاط داغ نیز دلیلی دیگر بر حرکت ورقه ها و حتی جهت آن هستند. البته هنوز در مورد چگونگی تشکیل نقاط داغ و نقش آن ها در زمین ساخت ورقی بحث وجود دارد. تعداد نقاط داغ حدود 50 تا 120 مورد تعیین شده است.
عامل های حرکت دهنده
تئوری زمین ساخت ورقی، فقط از حرکت ورقه ها و آثار این حرکت بحث می کند بدون آن که از نیرو یا نیروهای دست اندر کار در این فرآیند صحبتی به میان آورد. در این باره البته، هنوز دلیل قانع کننده ای داده نشده است، اما به احتمال زیاد، توزیع نامساوی گرما در درون زمین باید عامل این حرکت باشد
20 عضو زاید بدن!
بیست قسمت از بدن هست که بر اساس نظریه تکاملی داروین ، باقی مانده از اعضای اجداد انسان هاست که در بدن انسان به صورت کوچک و بدون عملکرد باقی مانده است در زیر به تعدادی از آنها اشاره می گرد :
ارگان ومرونازال :
یا ارگان جاکوبسون که حفره ای است که در پل های بینی دو سمت با گیرنده های شیمیایی که در انسان عملکردی ندارد. در جانوران پست تر وظیفه درک ماده شیمیایی فرومون را بر عهده دارند.
عضلات خارجی گوش:
3 عضله هستند که در بخش خارجی گوش واقع شده اند و در سایر حیوانات نظیر خرگوش ها و سگها، وظیفه حرکت مستقلانه گوش را بر عهده دارند. اما انسانها هنوز دارای آن هستند و توسط این عضلات است که بعضی افراد می توانند گوششان را تکان دهند.
دندان عقل:
در انسان های اولیه که مقادیر زیادی از گیاهان را جهت به دست آوردن انرژی مصرف می کردند داشتن یک جفت اضافه فک مفید به نظر می رسید اما در انسانهای امروزی که انواعی از غذاها را مصرف می کنند، زیاد ضروری به نظر نمی آید.
دنده گردنی:
در حدود یک درصد از مردم یک جفت دنده اضافی در بالای دنده های خود (در بخش گردن) دارند که یه نظر می رسد باقی مانده از اجداد خزنده ما باشد. این دنده می تواند در این افراد مشکلات عروقی و عصبی ایجاد کند.
پلک سوم :
در اکثر پرندگان و پستانداران یک لایه محافظ به عنوان پلک سوم بر روی چشم وجود دارد که وظیفه حفاظت از چشم و خروج شن ریزه و غبار را از چشم بر عهده دارد. بافی مانده این پلک در انسان به صورت یک چین نازک در گوشه داخلی چشم وجود دارد.
تکمه یا نقطه داروین :
اگرلبه خارجی لاله گوش خود را لمس کنیدبه یک برجستگی بر می خورید که به نام دکمه داروین مشهور است. در حیواناتی نظیر خرگوش این تکمه در انتهای گوش ها قرار دارد و وظیفه فوکوس صدا های دور را بر عهده دارد.
عضله زیر ترقوه:
عضله کوچکی که در زیر شانه قرار دارد و از دنده اول به ترفوه کشیده شده است و در صورتی برای انسان مفید بود که هنوز بر روی 4 پا راه می رفت. البته بعضی از افراد این عضله را ندارند و بعضی نیز یک جفت ازآن را دارند.
عضله پالماریس(خیاطه):
عضله بلند و نازکی که از زانو به کمر کشیده شده و 89 درصد مردم دارای این عضله هستند. این عضله در جانوران پست تر در آویزان شدن و بالا رفتن از درخت بسیار مهم است. جراحان معمولا این عضله را در جراحی های ترمیمی عضلات برداشته و از آن استفاده می کنند.
عضلات صاف کننده مو :
در بسیاری از جانوران این عضلات که در قاعده مو های بدن واقع شده اند وظیفه سیخ کردن مو ها را در هنگام بروز خطر دارند تا جانور بتواند ارآن برای ترساندن مهاجم استفاده کند.
زائده آپاندیس:
یک لوله عضلانی باریک در روده بزرگ که باقی مانده بخشی از روده جانوران است که وظیفه هضم سلولز غذا(گیاهان) را بر عهده داشته است. اما در انسان بیشتر حاوی گلبول های سفید و غدد لنفاوی است.
دنده سیزدهم:
در شامپانزه ها و گوریل ها 13 جفت دنده وجود دارد در حالی که در انسانها 12 جفت. اما 8 درصد مردم دارای جفت دنده سیزدهم هستند که به نظر نمی رسد عملکردی را در آنها ایفا کند.
عضله کف پا:
به نظر می رسد در جانوران پست تر وظیفه چنگ زدن و قلاب کردن پا ها به شاخه ها را بر عهده داشته است.اما در انسان کمی کف پا ها را به پائین خم می کند . در 9 درصد مردم این عضله وجود ندارد.
انگشت پنجم پا:
در پریمات ها و پستانداران پست تر انگشتان پا وظیفه چنگ زدن و آویزان شدن از شاخه ها را بر عهده داشته است اما انسان ها احتیاج به انگشتان بزرگ پا دارند تا بتوانند با آنها ایستاده و راه بروند و تعادل خود را حفظ کنند.لذا به نظر می رسد انگشت پنجم نقش اصلی را در این مورد ایفا نکنند.
عضله هرمی (پیرامیدال):
حدود 20درصد از افراد این عضله مثلثی،کوچک و شبیه کیسه راکه در استخوان شرمگاهی (پوبیس) است ندارند. به نظر می رسد این عضله باقی مانده ای از کیسه در جانوران کیسه دار باشد.
استخوان دنبالچه (کوکسیس):
مجموعه چند مهره به هم جوش خورده کوچک که در انتهای ستون مهره ها واقع شده و در پستانداران دیگر رشد یافته تر است (دم) و وظیفه حفظ تعادل و ارتباط را بر عهده دارد. اما در انسان نقشی را بر عهده ندارد.
سینوس های اطراف بینی:
به نظر می رسد در انسانهای نخستی این سینوسها سرشار از مخاط بویایی بوده تا به این ترتیب حس بویایی آنها را تقویت کرده و آنها را از خطرات حفظ کند. اما نقش آنها در انسان امروزی شکل دهی به صورت،گرم کردن هوای ورودی به ریه ها و سبکتر شدن سر می باشد. التهاب این سینوس ها باعث سینوزیت می شود.
نیلز بور
نیلز هنریک داوید بورفیزیکدان دانمارکی بود که شهرت او بیشتر به علت ردکردن مدل اتمی ارنست رادرفورد و ابداع مدل اتمی خود است. او تلاشهایی بنیادی در زمینه شناخت ساختار اتم و مکانیک کوانتوم داشت و برای همین تلاشهایش در سال 1922، به او جایزه نوبل فیزیک داده شد.او مدل پیشنهادی اتم که مانند سامانه خورشیدی بود (یک هسته در مرکز و الکترونها پیرامونش در گردش) را گسترش داد، او بر روی نظریه اش در بستر مکانیک کوانتوم کار کرد و گفت که الکترون از یک تراز انرژی به صورت کمیتی گسسته و نه پیوسته، به یک تراز دیگر انرژی میپرد. بور با بسیاری از فیزیکدانان نامی در موسسه اش در کپنهاگ همکاری کرد. همچنین او عضو گروه فیزیکدانان بریتانیایی پروژه منهتن بود. بور در سال 1912 ازدواج کرد و صاحب چند فرزند شد که یکی از پسرانش، آگه بوهر فیزیکدان است و توانست در سال 1975 مانند پدرش، جایزه نوبل را از آن خود کند.
زندگی
دوران جوانی
نیلز هنریک دیوید بور در هفتم اکتبر سال 1885 میلادی در کپنهاگ دانمارک به دنیا آمد. پدر او کریستیان بور، استاد فیزیولوژی دانشگاه کپنهاگ و مادرش اِلن آلدر بور دختر یک خانواده یهودی دانمارکی و سرشناس در مراکز بانکی و پارلمانی بود. خانواده بور کلیسا نمیرفتند ولی مادر خانواده برخلاف اینکه یهودی بود توافق کرده بود که بچهها مسیحی بارآورده شوند. بور در سال 1903 در رشته فیزیک دانشگاه کپنهاگ نامنویسی کرد. در دانشگاه نیلز با انجام آزمایشهایی درباره نیروی کشش سطحی آب و اندازهگیری آن نیرو، توانست خود را برتر از دیگران نشان دهد و به پاس انجام آن کار، مدال طلای آکادمی علوم و ادبیات دانمارک را به دست آورد. وی در سال 1911 با نوشتن پایاننامهای درباره نظریه الکترونی فلزات که تأکید آن بر نارساییهای فیزیک کلاسیک درتوضیح رفتار ماده در سطح اتمی بود درجه دکترای خود را دریافت کرد. نوشتن آن پایاننامه آغازی بر تحقیقات بعدی او بود.
آشنایی با رادرفورد
بور در انگلستان پس از همکاری مختصری با جوزف جان تامسون در کمبریج رهسپار آزمایشگاه رادرفورد در منچستر شد. داشتن رابطه با رادرفورد سرمشق حیات علمی بعدی او شد. آن دو از همان نخستین ملاقات با یکدیگر دوست شدند و تا پایان عمر دوستانی نزدیک باقی ماندند. در واقع رادرفورد بود که بور را به بالاترین طراز پژوهش در زمینه فیزیک آورد. بور از الگوی هستهای اتم که در سال 1910 توسط رادرفورد عرضه شده بود استفاده کرد تا نکات زیر را روشن سازد:
1. خواص شیمیایی یک اتم از جمله جای آن در جدول تناوبی بستگی به آرایش الکترونهای آن دارد.
2. خواص پرتوزایی با هسته مرتبط است.
3. ایزوتوپها متناظرند با اتمهایی که دارای الکترونهای یکسان اما هستههای جرمی متفاوتاند.
4. فروپاشی پرتوزا، بار هسته و در نتیجه تعداد الکترونها و هویت شیمیایی اتم را تغییر میدهد.
وی پس از آن توانست به رابطه میان عدد اتمی یک عنصر، که فشرده و خلاصهای از رفتار شیمیایی آن بهشمار میرود و تعداد الکترونهای موجود در اتم پیبرد. بور در سال 1912 به دانمارک بازگشت و به سمت دانشیاری فیزیک دانشگاه کپنهاک منصوب شد. او پس از شکلگیری حرفه آیندهاش در کپنهاک با مارگارت نورلند ازدواج کرد. نتیجه این ازدواج شش فرزند پسر بود که چهارتن از آنها به سن بلوغ و بالاتر از آن رسیدند.
در سال 1913 پس از آنکه مدل اتمی بور با استقبال روبرو شد و با حمایت رادرفورد به عنوان نظریه جدید پذیرفته شد. وی توانست سه مقاله درباره ساختار اتم منتشر کند که یکی از آنها مقاله «درباره ساختمان اتم و مولکول» بود. بور سالهای 1914 تا 1916 را در منچستر گذرانید و یکبار دیگر در آنجا تحت حمایت رادرفورد به کار پرداخت. پس از آن در سال 1916 تصدی کرسی استادی فیزیک دانشگاه کپنهاک به او پیشنهاد شد. وی به قصد قبول آن به دانمارک بازگشت و تا پایان عمر مدیر آن مؤسسه باقی ماند.
فعالیتهای بینالمللی
فرهنگستان علوم سوئد در نوامبر سال 1922 جایزه? نوبل فیزیک را به نیلز بور اعطاء کرد. او ششمین دانمارکی و نخستین فیزیکدان دانمارکی بود که به آن نشان افتخار دست مییافت. بور در دهه 1930 ضمن ادامه? کار برروی نظریه? کوانتومی، سهمی نیز در پیشبرد زمینه جدید فیزیک هستهای داشت. برداشت او از هسته اتم که وی آن را به "قطرهای مایع" تشبیه کرد، قدم مهمی در راه درک پدیدههای هستهای بسیاری شد. مدل او بهویژه در درک نحوه شکافت هسته اتم که در سال 1939 مشاهده شد نقشی کلیدی داشت. پس از جنگ جهانی دوم، بور به منظور محدود ساختن خطرات جنگ هستهای در ماه ژوئن 1950 نامه? سرگشادهای خطاب به سازمان ملل متحد نوشت و درخواست خویش مبنی بر ایجاد یک «دنیای آزاد» را به عنوان پیششرط صلح تکرار کرد وی پیش از این نیز در زمینه? صلح بینالملی تلاش کرده بود. از جمله فعالیتهای علمی بعدی او میتوان به نقش رهبرانه او در سال 1955 در سامان دادن به مؤسسهای دانمارکی برای استفاده سازنده از کارمایه هستهای اشاره کرد.
سالهای پایانی زندگی
بور در سالهای پایانی عمر خود در عرصه دانش فیزیک بیشتر یک تماشاگر بود تا یک ایفا کننده نقش، با این حال هنوز در ایجاد یک جو اخلاقی قوی در جامعه تلاش میکرد. او در دوره اشتغال خود به دو نسل فیزیکدان اثر گذاشت، به روش برخورد آنها با مسائل علمی شکلداد و برای نشاندادن راه درست زیستن به انسان دانشپژوه الگویی از شخص خود ارائه کرد. بور در 18 نوامبر سال 1962 در سن هفتاد و هفت سالگی در کپنهاک درگذشت. وی شخصیت علمی بسیار محبوبی بود که پس از مرگش جهان متمدن یکسر در سوگ فرو رفت. بور فردی ممتاز در زندگی حرفهای و انساندوست از نظر روحی بود.
نظریه اتمی
ور در پی استقرار در کپنهاک به اندیشه، درباره جنبههای نظری مدل اتم هستهدار رادرفورد ادامه داد. این مدل مانند یک منظومه خورشیدی بسیار کوچک بود یعنی هستهای در مرکز، به مثابه خورشید و الکترونهایی در حال گردش به گرد آن به مثابه سیارهها، فیزیکدانان طرح کلی آن را پذیرفته بودند اما در آن اشکال بزرگی که امروزه آن را ناهنجاری میخوانند میدیدند. به موجب نظریه الکترومغناطیس، ذره باردار و چرخانی مانند الکترون باید در هر دور گردش مقداری انرژی به صورت تابش پخش کند و در نتیجه بخشی از انرژی خود را از دست بدهد. طبق تئوری در چنین حالتی دایره مسیر باید مارپیچوار تنگ و تنگتر شود و الکترون سرانجام به درون هسته سقوط کند اما این وضع پیش نیامده و الکترونها به داخل هسته فرو نمیریزند و اتم به مدت نامحدود پایدار باقی میماند. چنین ناهنجاری در رفتار الکترون مغایر با پیشبینی نظریه الکترومغناطیس بود.
بور برای یافتن توضیح مسأله شیوه تازهای به کار برد و گفت: تئوری بی تئوری. الکترون تا زمانی که به چرخش ادامه میدهد هیچ تابشی از خود به بیرون نمیفرستد. او این را در حالی میگفت که نظریه و شواهد آزمایشگاهی، هر دو، نشان میدادند که وقتی هیدروژن حرارت ببیند از خود نور تابش میکند و عقیده این بود که آن نور از الکترون اتم هم تابش میشود. بور در سال 1913 با آن روش به تجسم ساختاری برای اتم دست یافت. بور در توضیح چگونگی رفتار الکترون اظهار داشت که الکترون در رفتن از مداری به مدار دیگر انرژی، بصورت بسته یا پیمانههایی از انرژی تشعشعی جذب یا تابش میکند (چیزی که امروزه فوتون یا کوانتوم نور نامیده میشود). هرچه طول موج تابیده کمتر باشد انرژی فوتون آن بیشتر است.
هیدروژن سه خط طیفی روشن به رنگهای قرمز، سبز متمایل به آبی و آبی دارد. بور تشریح کرد که این خطوط رنگی واضح طیف همان تابشهای اتم هیدروژناند. نور قرمز هنگامی تابش میشود که الکترون از مدار سوم به مدار دوم بجهد و نور سبز متمایل به آبی مربوط به جهش الکترون از مدار چهارم به دوم است. در آغاز بسیاری از فیزیکدانان مسنتر از جمله ج. ج تامسون درباره درستی نظریه بور تردید کردند اما رادرفورد از حامیان آن شد بطوریکه نظریه جدید سرانجام پذیرفته شد.
مشکلات نظریه? بور
سه مشکل عمده نظریه بور به بیان ساده به شرح زیر میباشد:
1. در نظریه بور توضیحی برای چگونگی پخش جمعیّت الکترونهای اتمهای چند الکترونی وجود نداشت. یعنی معلوم نبود که چند الکترون در هر مدار قرار میگیرند. این از بابت آن بود که آزمایشهای او روی اتم هیدروژن که تکالکترونی است صورت گرفته بود.
2. وضعیت مدارهای مجاز(پایدار) در نظریه بور مشخص نیست. به این معنا که معلوم نیست که زاویه دارند یا در یک صفحه قرار گرفتهاند.
3. در ضمن الزامی نیست که مداری با بیشترین شعاع، دارای بیشترین انرژی هم باشد در حالی که بور عکس این مطلب را گفته بود.